در دنیای امروز، مسئولیت یک مدیر بازاریابی نسبت به گذشته بسیار متفاوت و بیشتر شده است. از او انتظار میرود با استفاده از ابتکار مبتنی بر دادهها و تفاوت گذاشتن بین مشتریان، باعث رشد فرای انتظار یک برند شود. برای تحقق این موضوع، از طرفی بازاریابها باید ظرفیت رهبری خود را افزایش داده و از طرف دیگر سهامداران باید کاری کنند که تورم بازاریابی وارد واحدهای صنفی مختلف و متفاوتی شود.
این کار برای بسیاری از بازاریابها تغییر رهبری عملیاتی به رهبری استراتژیک به حساب میآید. واحدهای صنفی مختلف به خاطر تاریخچه، چالشها، اهداف و دلایل متفاوت، تمایلی به تغییر ندارند. از این رو درخواستِ تغییر قطعا با مقاومت روبهرو خواهد شد. برای شکستن این مقاومت در ابتدا باید سهامداران را قانع کرد که “چرا” تغییر لازم است.
پاسخ این سوال، واقعا دشوار است. باید طرز فکر آنها را از اهداف کوتاهمدت تاکتیکی به اهداف بلندمدت استراتژیک تغییر داد. اهداف بلندمدتی که کلیت سازمان را تحت تاثیر خود قرار میدهند.
برای دستیابی به رهبری استراتژیک، باید سهامداران متنوع و بیشماری را قانع کنید که “چرا” باید سهام شما را خریداری کنند. برای این کار باید یک دید کلی از سازمان به آنها داده و وضعیت کنونی را با وضعیت آتی پیوند دهید. یک برنامه کلی برای دستیابی به اهداف بلندمدت ارائه داده و نشان دهید که چطور به این اهداف خواهید رسید.
این کار نیاز به یک گروه آمادهی همکاری برای دستیابی به یک هدف مشترک دارد.
تغیر رویه، از تاکتیکهای واقعگرایانه به یک چشمانداز رویایی، برای یک سیستم بازاریابی که در سطوح عملیاتی فعالیت میکند واقعا دشوار است. در حالی که در نظر گرفتن تجربه مشتری در سطوح گسترده جزء نیازهای بازاریاب برای ارتقاء مهارتهای رهبری است. تجربه مشتری نیز، باعث ایجاد ”چشمانداز و هدف” میشود. این چشمانداز و هدف است که در واحدهای مختلف تجاری نشر پیدا میکند.
تعریف کردن اهداف آرمانگرایانه برای تجربه کلی مشتری، میتواند چشماندازی ایجاد کند تا سهامداران مختلف را در یک سازمان، به صورت منسجم و با هدفی مشترک، گرد هم بیاورند.
توجه داشته باشید که چشمانداز یک استراتژی نیست، بلکه قسمتی از رهبری استراتژیک به شمار میآید که سازمانها را ترغیب به تغییر میکند. یک چشمانداز موثر باعث انسجام میشود. برای بسیاری از سازمانها، تمرکز بر تجربه آرمانی مشتری یک راه ساده برای بالا بردن درک عمومی است.